مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
گـفـتـم غــزلی در خـور نامت بنـویسم انــدازۀ وســعــم ز مـقـامـت بـنــویـسم ای مـحـشـر امـروز چه تـشـبـیـه بیارم از قـد تو فـردای قـیـامـت بــنـویــســم من قـطـره ام از عـهـدۀ من بر نـمی آید از حضرت دریای کـرامت بـنـویـسـم لطف تو مرا پـشـت در خـانه ات آورد تا اینکه عـلـیـکـم به سلامت بـنویـسـم شان تو نگـنجـیـد و از این قاب در آمد دیــدم که غــزل مثـنـوی از آب در آمد من ایل و تبارم سر این سفره نـشـستند جمع کس و کارم سر این سفره نشستند در بــاغ نـگــاه تـو من کــال رسـیــدم پر سـوخـتـه بـودم به پر و بال رسیـدم هـم رنـگ نـگــاه تو شده دامن دریــا آئـیـنـه زده ریـسـه به پـیـراهـن دریــا اول نــوۀ دخـتــری خُـلـق عـظـیــمــی تو جلوۀ پـیـغـمـبــری خِـلـق عـظـیـمی مـدیـون تو هـسـتـنـد همه مـردم عـالـم نــان عـمـل تـوسـت ســر ســفــرۀ آدم مضمون سـخـاوت ز تو الـهـام گـرفته از صندوق قرض الحسنت وام گـرفته حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است |